خـسـته، افـتـاده ز پا، آمده زانو مى زد  


مـشـكلى داشت به آقاى خودش رو مى زد


مى چكيد از سر و رويش عرق شرم به خاك  


مـشـت هـا واشده و پنجه به گيسو مى زد


دامـنـى داشـت پر از خاطره تيره و تلخ  


دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو مى زد


همنوا با در و ديوار در آن عصمت محض  


نـالـه يـا عـلـى و ضـجه ياهو مى زد


نـم نمك بارشى از مهر به جانش مى ريخت  


كـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو مى زد


پـاك مـى شـد دلـش از غصه ناپاكى ها 

 
خـادمى داشت در اين فاصله جارو مى زد


فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز  


شـعـله اى شعر كه در آينه سوسو مى زد

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 16:26;  ÊæÓØ جواد; 

خـسـته، افـتـاده ز پا، آمده زانو مى زد  


مـشـكلى داشت به آقاى خودش رو مى زد


مى چكيد از سر و رويش عرق شرم به خاك  


مـشـت هـا واشده و پنجه به گيسو مى زد


دامـنـى داشـت پر از خاطره تيره و تلخ  


دسـت در دامـن آن ضـامـن آهو مى زد


همنوا با در و ديوار در آن عصمت محض  


نـالـه يـا عـلـى و ضـجه ياهو مى زد


نـم نمك بارشى از مهر به جانش مى ريخت  


كـفـتـرى بـر سر ذوق آمده قوقو مى زد


پـاك مـى شـد دلـش از غصه ناپاكى ها 

 
خـادمى داشت در اين فاصله جارو مى زد


فـرصـتى بود و درنگى و بجا مانده هنوز  


شـعـله اى شعر كه در آينه سوسو مى زد

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 16:26;  ÊæÓØ جواد; 

میلاد امام رضا(ع)

زخمی تر از همیشه تو را داد می زنند

این آهوان خسته که فریاد می زنند

صحرا غریبه است و پر از دام های مرگ

هر جا نگاه می کنی انگار پای مرگ

اینجا کسی برای کسی سرپناه نیست

رحمی که نیست، کشتن آهو گناه نیست

هر کس برای خاطر خود صید می کند

ضامن که نیست، هیچ کسی دادخواه نیست

اینجا مسائلی است که دیگر عجیب نیست

گرگ از شکار کردن خود رو سیاه نیست

حالا که هیچ راه فراری نمانده است

غیر از حریم امن شما بارگاه نیست

حالا منم که رو به ضریحت نشسته ام

زخمی تر از همیشه و تنها و خسته ام

آماده می شوم که دلم را برای صید...

در دام عشق افکنی ام تا برای صید

دل بر ضریح عشق تو تنها گره زدم

خود را به تو حقیقت زیبا! گره زدم

دستی بکش تو بر سر آهوی خسته که...

از دام های این همه صیاد رسته که...

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 16:26;  ÊæÓØ جواد; 

كـاش مـن يـك بـچـه آهـو مى شدم  
مـى دويـدم روز و شـب در دشت ها
توى كوه و دشت و صحرا، روز و شب  
مـى دويـدم، تـا كـه مـى ديدم تو را
كـاش روزى مـى نـشـستـى پيش من  
مـى كـشـيدى دست خود را بر سرم
شـاد مـى كـردى مـرا بـا خـنده ات  
دوسـت بـودى بـا من و با خواهرم
چـون كـه روزى مادرم مى گـفت: تو  
دوسـت بـا يـك بـچه آهو بوده اى
خـوش بـه حـال بچه آهـويى كه تو  
تـوى صـحـرا ضـامن او بوده اى
پـس بـيـا! مـن بـچه آهو مى شوم  
بـچـه آهـويـى كـه تنها مانده است
بـچـه آهـويـى كـه تـنها و غريب  
در مـيـان دشت و صحرا مانده است
روز و شـب در انـتـظارم، پس بيا  
دوسـت شـو بـا من، مرا هم ناز كن
بـنـد غـم را از دو پـاى كـوچـكم  
بـا دو دسـت مـهـربـانـت باز كن

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 12:7;  ÊæÓØ جواد; 

كاشــكی  من كبوتــر حــرم بــودم

می‌مونــدم كنــار اون منــاره‌هــا

 

یا بـــــرای  دیـــــدن  همیشـــــگیت

می‌شــدم یــكی از اون سـتاره‌هـا

 

آقـا جـون؛ دلـم گرفته، بی كسم

تو بگیــر دســتِ منــو كه می‌تونـی

 

بــه  دادِ دل‌هــای ِ بــی‌پنــاه بـرس

هــمه  غصــه‌هامو، تــو می‌دونــی

 

می‌دونـــم غریبـــی اما آقاجـــون

همیشــه غریــب نــوازی می‌كنــی

 

دل شكسـته‌هـا، می آن كنـارِ تو

همه رو، یه جوری راضی می‌كنی

 

هر كســی بیــاد پیشـت امام رضـا

نـــمی‌زاری تـــو كه ناامیـــد بــره

 

كاری می‌كنی كه هر شكسته دل

وقتـی كه بـه كام خـود رسـید بـره

 

من گنـــه كارم و اینـــو می‌دونــم

عاقبـــت  منــو شــفاعت می‌كنــی

 

هر كســی چنــگ بزنــه بــه دامنــت

همیشــه  از اون حمایــت می‌كنــی

 

ایـن  دفـه حس می‌كنم یه جوری‌ام

مثــل كفتــری كه پــرواز می‌كنـه

 

وقتـــی كه می‌آد رو گنبـــد طلا

بـه  هـمه، از اون بالا نـاز می‌كنـه

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 12:1;  ÊæÓØ جواد; 

زائری بارانی ام ، آقا به دادم می رسی؟

بی پناهم خسته ام، تنها، به دادم می رسی؟

گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام؛ ضامن چشمان آهوها، به دادم می رسی؟

از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند؛ گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟

ماهی افتاده بر خاکم لبالب تشنگی؛ پهنه آبی ترین دریا، به دادم می رسی؟

ماه نورانی شب های سیاه عمر من؛ ماه من، ای ماه من، آیا به دادم می رسی؟

من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام؛ هشتمین دردانه زهرا(س)، به دادم می رسی؟

باز هم مشهد، مسافرها، هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد: آقا به دادم می رسی؟

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 12:1;  ÊæÓØ جواد; 

در كودكـى دستم به دست مـادرم بود  /  وقتى به درگاهت رضاجان مـى رسیدم

آواى هر گلدسته ات را گرم و پرشور  /  با گوش جـان از بیكرانها مـى شنیدم

آن روز هم چون روزهاى خوب دیگر  /  شور طوافت در دل من شعله ور بود

گرم و سبكبال و رها، بى تاب بى تـاب  /  گویى مرا شوق حریمت بال و پر بود

مادر تمام غصه ها را با تو مـى گفت  /  از رنج جانسوز و غم و درد نهـانش

مى شد كه نقش غم زلوح سینه اش   /  خواند  از گـریـه آرام و اشك دیـدگـانش

همچون كبوتر شاد و بى آرام و خرسند  /  بر گرد بام روضـه ات پرواز كردم

تـا بیكـران آسمـانهـا نـور دیـدم   /  وقتى كه چشم خـویشتن را باز كردم 

                                           ****                                           

مهرت همیشه در سرم، عشقت به جانم  /  چون ریشه سرو وصنوبر پاگرفته است

تـو هـشتمین نور شب یلداى مایـى  /  عشق تو درجان و دل ما پاگرفته است

تا بـار دیگر روى مـاهـت را ببینم  /  بـا التـفاتى حاجت ما را روا كـن

بستم گـره بر پنجره، چشـم انتظارم  /   تا باز گردم، این گره را نیز وا كن 

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 11:58;  ÊæÓØ جواد; 

می دونی می خوام کجا برم
می دونی می خوام چیکار کنم

می خوام برای کفترا
یه خورده گندم ببرم
اونجا که گنبدش طلاست
با کفتراش پر بزنم
دوسش دارم اماممه
در خونشو در بزنم
بعضی شبا تو خونمون
بابام به مادرم می گه
می خوام برم امام رضا
به خدا دلم تنگ دیگه
بابام می گه امام رضا
مریضا رو شفا می ده
دوای درد مردمو
از طرف خدا می ده
می خوام برم به مشهد و
یه هفته اونجا بمونم
تو حرم امام رضا
نماز حاجت بخونم
بهش بگم امام رضا
مریضا رو شفا بده
دوای درد مردمو
از طرف خدا بده
آقاجون
می خوام بیام به مشهدت
به طواف کفترای گنبدت
براشون یه کیسه گندم بیارم
خبر از دردای مردم بیارم
بهشون بگم برام دعا کنن
اونقدر
تا که تورو رضا کنن

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 13:38;  ÊæÓØ جواد; 

غرق عشق و شور و مستی بی مثال
غوطه ور در عالم فکر و خیال

پر کشیدم از زمین و از زمان
یافتم خود در مکانی لا مکان

آدم و حوا و هرچه زاده اند
گوییا در این زمین استاده اند

هر کسی در دست خود یک نامه داشت
نامه را در نزد حاکم میگذاشت

بعد از آن باری تعالی مینوشت
بنده اش اهل جهنم یا بهشت

رفت و رفت و نوبتش بر من رسید
نامه ام بگرفت و اعمالم چو دید

با غضب افکند سوی من نگاه
گفت چیزی تو نداری جز گناه

چشم تا به جهنم دوختم
از نهیب شعله هایش سوختم

امام رضا (ع)

ناگهان زیبا رخی از ره رسید
حال زارم تا که دید آهی کشید

بعد از آن یار و آن دلدار گفت
رو به حق بنمود و با دادار گفت

پور موسی (ع) با تو صحبت میکند
ضامن آهو شفاعت می کند

گر چه او با نامه بد آمده
چند روزی را به مشهد آمده

آمده صد بار بر من رو زده
صحن و ایوان مرا جارو زده

گر چه او هم آبرویم برده است
آب سقا خانه ام را خورده است

خوب میدانم که خوش کردار نیست
لیک دیدم بهر زهرا می گریست

+ äæÔÊå ÔÏå ÏÑ  پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:,;ÓÇÚÊ 13:2;  ÊæÓØ جواد;